جدول جو
جدول جو

معنی خدا گرفته - جستجوی لغت در جدول جو

خدا گرفته
(خُ گِ رِ تَ / تِ)
گرفتۀ خداوند. آن کس که خدای از او ستده باشد و مراد از آن کسی است که ببلای بد دچار آمده است. کسی که حوادث عالم با او سر ناسازگاری دارد. بخت برگشته. بدبخت: فلانی آنقدر بد می آورد که مثل آن است خدا گرفته باشد. آدم خداگرفته هر کاری بکند غیر آنچه باید واقع میشود. آدم با آدم خداگرفته معامله کند او هم بدآور میشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِ رِ تَ / تِ)
انس گرفته. الفت گرفته. عادت کرده. عید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ گِ رِ تَ / تِ)
خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) :
کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر.
فرخی.
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.
منصور منطقی (از رادویانی).
بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان خم گرفته تیر او را.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ / تِ)
به خوی ددان برآمده. همخوی ددان شده. سبعیت یافته: مسبع،آنکه از صحبت ددان ددی گرفته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ کَ دَ)
چاشت خوردن. چاشتی خوردن. رجوع به غداء و غدا شود
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ دَ)
آواز گرفتن. صدا از گلو بیرون نیامدن. بحح. بح. بحوح
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
آنکه خون او را بفصد و حجامت گرفته اند. کسی که خون وی از تن بیرون شده باشد، کسی که فتوای کشتن او را داده باشند، مشرف بمرگ. (ناظم الاطباء) ، آنکه او را حالی غیرعادی پس از قتل نفسی دست دهد. آنکه قتلی کرده و خار خار این قتل او را بوسواس اندازد. (یادداشت مؤلف) ، آنکه قتلی کرده و آن قتل پاپیچ او شده باشد و بقتل رسد. خون گیرشده. (یادداشت مؤلف) ، اجل گرفته. (آنندراج). اجل رسیده
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
اشتباه گرفتن. سهو گرفتن. تخطئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.
سعدی (گلستان).
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد.
حافظ.
، گناه کسی را مورد عقاب قرار دادن:
خطای بنده نگیری که مهتران و ملوک
شنیده اند نصیحت ز کهتران خدم.
سعدی.
، عیب گرفتن
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
کسی که آواز او گرفته است. کسی که آواز او بخوبی برنمی آید
لغت نامه دهخدا
(بَ اَمْ تَ)
بعذاب و لعن خدا دچار شدن. بعذاب الهی گرفتار شدن. بدبخت شدن. بدآوردن. کارها موافق مراد نیامدن. بغضب الهی گرفتار شدن:
کسی ازرقیب هر دم سخنی چرا بگیرد
ز گرفت ما چه خیزد مگرش خدا بگیرد.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ ءَ)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدا گرفته
تصویر صدا گرفته
کسی که آواز او گرفته است و به خوبی بر نمی آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا گرفتن
تصویر صدا گرفتن
گلو گرفتن آوا گرفتن صدا از گلو بیرون نیامدن گرفتن آواز شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گرفته
تصویر باد گرفته
متکبر و مغرور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا گرفته
تصویر بلا گرفته
رنجیده آزرده مبتلا گرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تف گرفته، بد بوی و متعفن مخصوصا پوستی که در وقت دباغت بد بوی و گنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گرفته
تصویر باد گرفته
((گِ رِ تِ))
متکبر، مغرور
فرهنگ فارسی معین